غمناک ترین کلبه!

غـــــــــــــــــــــــــم انگیز ترین کلبه جهان

اگر دلت گرفت...

 سکوت کن...

این روزها هیچکس معنی دلتنگی را نمیفهمد!!!

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,| ساعت13:57| توسط عاشق تنها| |

زمین به مرد بودنت نیاز داره …
مرد باش . مردونه حرف بزن . مردونه بخند . مردونه عشق بورز …
مردونه گریه کن ، مردونه ببخش ….
مرد باش ، نه فقط باجسمت ، بانگاهت ، با احساست ، با آغوشت …
مردباش و هیچوقت نامردی نکن
مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و باورت کرده مرد باش...

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,| ساعت13:55| توسط عاشق تنها| |

من
دلهره هایم تمامی ندارند
نفس هایم کوتاه شده اند
دست هایم میلرزند و قدم هایم کند تر
من پاهایم تحمل وزنم را ندارند من بی تابم برای گم کرده ام
نمیدانم در کدامین دیار آرامش را گم کردم
شاید آن چشم های آلوده آرامش را از من ربودند
هرچه که بود زندگی را سخت کرد
من به رهگذران جاده آرامش میگویم:
به همان لذت آرامش یک خواب لطیف سوگند
من بی خبر مانده ام از نعمت ساده ی خویش…
هرکسی رحم در اندیشه ی خود دارد
با خبر سازد مرا از گم کرده ی خود…
من باران را، گریه ی آسان را،
دست مهربان را، خوابی آرام را،
گم کرده ام …

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,| ساعت13:55| توسط عاشق تنها| |

ــیچ میدانی

زیــباترین عــاشــقانــه

وقــتی است که

اسمــم را با مــیــم به انتها می رسانی...

 

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,| ساعت13:55| توسط عاشق تنها| |

 

دوست دارم دستم را بگیری و زیرگوشم زمزمه کنی

 

که پشت خوابهای نا آرام تو...

 

چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست...

 

دستت را بگیرم و زیرگوشت زمزمه کنم

 

که پشت نگرانی های زنانه ی من...

 

مردی ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم!

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,| ساعت13:55| توسط عاشق تنها| |

تڪیـﮧ گـآهَم بآش !

میخـوآهَم سَنگـینی نِگـآه ایـن مَرבمِ حَسـوב شَهـر رـآ تـو هـَم

حـِس کنـی ..

ایـن مَرבم نمیتَـوآننـَב ببیننَـב בست هآیِمـآن تـآ این اَنـدآزه بِہم

می آینـב ..

 

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,| ساعت13:55| توسط عاشق تنها| |

ﻣــﯽ ﺩﺍﻧـــﯽ…
ﺍﮔـــﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺑـﯽ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻮﺩﻥ ِ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘـــ !
ﺷــﺎﯾـــــﺪﺁﺭﺯﻭﯾــﯽ ﺯﯾﺒـــﺎﺗــﺮ ﺍﺯ ﺗـــ ــــﻮ ﺳــﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ … …

Avazak_ir-Love11278

نوشته شده در یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:,| ساعت12:11| توسط عاشق تنها| |

اشـد هر چـه تو بگویـی . . .
کمـی زمان می خـواهـم !
هــر وقت تـوانسـتم . . .
نــفس کـشیـدن را فــراموش کنـم
تــو را هم از یــاد خـواهم بــرد !….

m

نوشته شده در یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:,| ساعت12:11| توسط عاشق تنها| |

فاجعه یعنی

آنقدر در تـــــ♥ـــو غرق شده ام

که از تلاقی نگاهم با دیگری

احساس

خیانت می کنم!

عشق یعنی همین

نوشته شده در یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:,| ساعت12:10| توسط عاشق تنها| |

این  یه داستان خیانته!

بخونید که خیلی قشنگه

نظرتون هم دربارش بذارید

ادامه مطلب


::ادامه مطلب::
نوشته شده در یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:,| ساعت11:59| توسط عاشق تنها| |

می خواهم داستانی از علاقه ام به تو را بنویسم . . .

یکی بود ، یکی . . .

بی خیال . . . !

خلاصه اش می شود اینکه : دوستت دارم لعنتی . . .!

نوشته شده در جمعه 25 مرداد 1392برچسب:,| ساعت8:25| توسط عاشق تنها| |

برو اگه میخوای بری ، 
دلت نسوزه واسه من !! 
اینجوری که کلافه ای 
بد تره خب ، دل رو بکن !! 
بکن دل و از این همه خاطره های روی آب 
فک کن ندیدی ما همو حتی یه بارم توی خواب
راحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من !! 
اشکاشو پشت پای تو ، میخواد بریزه دل بکن .. 
من که نمی میرم ،اگه بخوای تو از اینجا بری 
چون میدونستم که تو از اول راه مســـافری !! 
شاید نفهمیدی که من بی اونکه تو چیزی بگی 
سپردمت دست خــدا ، که بی خدافظی نری 
غصه ی راهمو نخور ، شاید همینجا بمونم 
شاید به مقصد رسیدم خودم فقط نمیدونم 
رحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من 
اشکاشو پشت پای تو ، میخواد بریزه دلو بکن 
شاید نفهمیدی که من بی اونکه تو چیزی بگی 
سپردمت دست خــدا ، که بی خدافظی نری 
غصه ی راهمو نخور ، شاید همینجا بمونم 
شاید به مقصد رسیدم خودم فقط نمیدونم

نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:44| توسط عاشق تنها| |

خدایا توببین چطورشکستم        چرا این آدما اینقده پستن

 

خدایا توببین چقدر غریبم             ببین چطور منو دادن فریبم

 

خدایا توببین چطور له هم کرد           همونی که منو عاشق ترم کرد

 

 خدایا توببین چه کرده با من    همونی که می گفت دوستت دارم من

 

خدایا توببین چه دردی داره            وقتی مردنتم فرقی نداره

 

خدایا توببین دستامو پس زد            به جای پرزدن واسم قفس زد

 

خدایا توببین چه بی کسم من         برای زندگی بی نفسم من

 

خدایا توببین دارم میمیرم         بزار بیام پیشت آروم بگیرم

 

خدایا من دیگه نفس ندارم         بزار بیام پیشت قفس ندارم

 

خدایا این ترانمم تموم شد        نیومداون کسی که آرزوم شد


نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:46| توسط عاشق تنها| |


خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری

 صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری

 

خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی

 

بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی

 

خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا

 

 می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا

 

خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه

 

 هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه

 

خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه

 

نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه

 

خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره

 

 بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره

 

خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه

 

 نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه

 

خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه

 

تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه

 

 خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن

 

بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن

 

 خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی

 

 وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی

 

خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی

 

از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟

 

خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی

 

اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی

 

خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه

 

بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه

 

 خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی

 

 کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی

 

خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه

 

چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه

 

 خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون

 

اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون

 

 خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن

 

  چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن

 

 خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت

 

اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت

 

 خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت

 

دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت

 

 خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه

 

  که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه

 

 خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی

 

 تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی

 

خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی

 

از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

 

خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره

 

ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره 


نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:44| توسط عاشق تنها| |

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب

عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب

 

از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب

 

ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای

 

ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب

 

شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی

 

شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب

 

از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟

 

جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟

 

جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد

 

جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟

 

اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!

 

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب

نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:44| توسط عاشق تنها| |

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب

عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب

 

از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب

 

ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای

 

ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب

 

شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی

 

شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب

 

از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟

 

جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟

 

جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد

 

جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟

 

اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!

 

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب

نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:44| توسط عاشق تنها| |

 

 

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

 

می خواهم با تو سخن بگویم....

 

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

 

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

 

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

 

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

 

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

 

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

 

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

 

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...

نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:44| توسط عاشق تنها| |

به نام آنکه اشک را آفرید تا سرزمین وداع آتش نگیرد 

           

 

 

   

 

نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1398برچسب:,| ساعت16:36| توسط عاشق تنها| |

باید بازیگر شوم ،

آرامش را بازی کنم

…باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …

باز باید مواظب اشک هایم باشم …ب

از همان تظاهر همیشگی :

” خوبم …

نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,| ساعت17:15| توسط عاشق تنها| |

 

تا خانه چشمانت راهی نیست ، وقتی که نگاهت را از من دریغ میکنی ... چه بگویم

وقتی که نه تنها چشم هایت را ، بلکه دریچه قلبت را برویم بسته ای ...

اما...

بدان همیشه پشت پنجره "خیالم" برای چشمهایت چون چلچراغی میدرخشد...

بگذار در وجود تو گم شوم و تودر جستجوی من آهسته مرا بخوانی...

و مرا در قلبت پیدا کنی!!!

 

نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,| ساعت17:6| توسط عاشق تنها| |

بیزار باش از معشوقی که :


اسم هرزگی هایش را بگذارد


"آزادی"


اسم نگرانی هایت را بگذارد


"گیر دادن"


و برای بی تفاوتی هایش


"اعتماد داشتن به تو"


را بهانه کند ..........

نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,| ساعت17:6| توسط عاشق تنها| |

به "سگ" استخون بدي ...
دورت ميگرده..
.واست دم تکون ميده !!!
اخه من به تو "دل " داده بودم ... لعنتـــــــــــــــــــي !!!!!
نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,| ساعت17:1| توسط عاشق تنها| |

اون لحظه که گفتي:

يکي بهتر از تورو پيدا کردم

ياد اون روزايي افتادم که به 100تا بهتر از توگفتممن بهترينو دارم"!!!!

لعنت به کسايي که هميشه دنبال يکي بهتر ميگردن!!!!!!!!!!

 

لعنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

 

 

نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,| ساعت17:1| توسط عاشق تنها| |

 

شبی که در آن خطاب می‌آید:

کجایند جوانمردان شب‌خیز که در آرزوی دیدار، بی‌خواب و بی‌آرام بوده‌اند و در راه عشق شربت بلا نوشیده‌اند

، تا خستگی ایشان را مرهم گذاریم و اندر این شب قدر ایشان را با قدر و منزلت گردانیم؛ که امشب، شب نوازش بندگان است و وقت توبه گنهکاران.

 

نوشته شده در یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:40| توسط عاشق تنها| |

 

 

 

بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی....
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی.....
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی.....
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوزهم دوسش داری....
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی....
بزن به سلامتی دوست و ادمهایی که از پشت خنجر زدن...
هنوز مست نشدم نگاه می کنم به انتهای شیشه و اخرین پیکم ولی هنوز حرف دارم..

نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,| ساعت19:4| توسط عاشق تنها| |

 

 

 

بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی....
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی.....
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی.....
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوزهم دوسش داری....
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی....
بزن به سلامتی دوست و ادمهایی که از پشت خنجر زدن...
هنوز مست نشدم نگاه می کنم به انتهای شیشه و اخرین پیکم ولی هنوز حرف دارم..

نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,| ساعت19:4| توسط عاشق تنها| |

نمیـבآنـے چقَـבر سَــخـت اَست !؟ ک مَـטּ بآ غَـم قَلـم برבآرَم ... بآ بُغض وآژـﮧ هآیـَم رآ اِنتخآب کُنـَم ... بآ اَشک آنـهـآ رآ بـنـو یسـم ... و تُو آنــهآ رآ بـآ خـَنـבه بـخـوآنـے ... http://images.persianblog.ir/389096_31ZqZDac.jpg
نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,| ساعت19:0| توسط عاشق تنها| |


اینجا همه خوبند خیالت راحت!
من مانده ام و چهار تا هم صحبت!
 
 
این گوشه نشسته ایم و دلتنگ تو ایم…
 

من، عشق، خدا، عقربه های ساعت!

 

168.png

نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,| ساعت19:45| توسط عاشق تنها| |

خیلی وقته که برای دیدن تو

 

اول باید چشمهایم را ببندم

 

 


137.png

 

نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,| ساعت19:43| توسط عاشق تنها| |


بعضی وقتا هست که دوس داری کنارت باشه…
 

 

 

محکم بغلت کنه…

 

بذاره اشک بریزی راحت شی….

بعد آروم تو گوشت بگه: ” دیوونه من که باهاتم



 

 

نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,| ساعت19:43| توسط عاشق تنها| |

ای کاش زود قضاوت نمیکردم

ای کاش وایستاده بودم

ای کاش دلیلشو میپرسیدم

ای کاش…

 

126.png

نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,| ساعت19:41| توسط عاشق تنها| |

 

ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی
غذایت را سرد می خوری ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام!
لباسهایت دیگر به تو نمی آیند، همه را قیچی می زنی!
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!
شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!
تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست…
روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاً نمیگذرد.

 

147.png

نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,| ساعت19:41| توسط عاشق تنها| |

 

دم می زد درون رویاهایش ، دردو دل می کرد با آرزوهایش ، صحبت می کرد با همزبانش. ساده بود و بی ریا ، خسته از یک فریاد بی صدا!
دوست داشت در یک جا گم شود، جایی که درآن مهر و محبت حس شود.
لابه لای دفتر خاطره هاش ، خاطره ای بود که نمی خواست پرپر شود ، سوخته شود ، واز بین رود . خاطره اش راز بود که نمی خواست فاش شود ، یا از آن دفتر سیاه پاک شود. هم صدایی نداشت تا بگوید فریادش را! بگوید راز دلش را!
همزبانش تنهایی بود ، در نگاهش بارانی بود ، در دلش چه غوغایی بود.
بی بهار به سر می کرد ، با زمستان سفر می کرد. شبها دلهره داشت روزها قهقه داشت. در دلش راز و نیاز بر لبان نسخه ای بود. نسخه ای که نامش  غصه بود.
غم با او همسفر شد آرزوهایش همه دربه در شد. عشق را سراسیمه در قلب گرفت.
با عشق همسفر بود ، بی عشق مثل جاده پر خطر بود.
روزها باعشق هم سخن بود ،شبها در آغوش عشق گرم گرم بود.
مدتی گذشت…
در دلش رازی پنهان بود،راز گل و آتش بود. رازش را می خواست فاش کند ، آرزوهایش را سحرخیز کند. یک سخن بر زبان آورد ، هر دو آرزویش بر باد آورد.
در نگاه عشقش بارانی شد، قلبش از عشق خالی شد.
عشقش با کس دیگر همسفر شد ، چون عشق تنهایی سرد سرد شد.
می خواست با عشقها زندگی کند ، می خواست دو رنگ باشد و تحسینش  کند.

اما سرنوشت اینچنین نخواست هر دوعشق را از او می خواست ، بعد از آن هیچ کس با او هم سخن نشد ، هیچ عشقی با او همدل و هم صحبت نشد!عکس هایی زیبا (33 عکس)

نوشته شده در پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,| ساعت21:32| توسط عاشق تنها| |

 ما باید از هم جدا شویم. باز هم صحبت از جدایی!
این بار این جدایی رنگ دیگری است ، حس دیگری است . این بار این جدایی ، جدایی گل است از شاخه خشک.
شاخه خشک به آن گل امید بسته بود ، به خاطر عطر وبوی آن گل ؛اما اینک که این گل باید از شاخه جدا شود ، شاخه خشک ، خشکتر میشود.
لحظه جدایی همیشه دلگیر است ، اما جدایی ما دلگیرتر و غمگین تر.
ما وابسته ایم به هم این وابستگی مقدس بین ما باعث شده به هم دلبسته شویم.
دلت مهربان است ، دلت درد دل مرا گوش می دهد و با دوای محبتش آن را آرام میکند.
ای گلم مرا تنها نگذار!  این شاخه خشک زندگی که دیگر امید به زندگی ندارد را تنها نگذار.
اما حرف من بی هوده است چون این گل باید از من جدا شود.((این گل باید از شاخه اش جدا شود.)) هیچ گلی بر روی شاخه اش نمی ماند یا پرپر می شود یا جدا می شود.
تو گلی هستی که هیچگاه پرپر نمی شوی و همیشه گلی با همان زیبایت ، و با همان عطرو بوی عاشقی ات . تو گلی جدا شدنی هستی .
گل نرگسی که با غبانی خواهد آمد و تو را از شاخه خواهد چید!
کاش آن باغبان من بودم ، کاش صاحب آن گل من بودم!
کاش این گل با شاخه اش در خانه عطر و بوی عاشقی می دادند.
اما این گل از شاخه جدا خواهد شد و شاخه از تنهایی و دلتنگی خواهد مرد و گل در گلدانی دیگر گل می دهد و به زندگی اش ادامه می دهد و عطر و بوی عاشقی را به خانه دیگری خواهد برد. این هم سرگذشت گل و شاخه خشک !
گل نرگس همیشه گل خواهد ماند . و شاخه از خشکی خواهد مرد.
تو هم مثل گل مریم باغبانی خواهد آمد و از شاخه جدایت خواهد کرد.
افسوس که این دنیا با من خوب نیست و  با ساز من نمی رقصد!عکس هایی زیبا (33 عکس)

نوشته شده در پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,| ساعت21:35| توسط عاشق تنها| |

 سر آغاز نامه عاشقانه با نام یارم می نویسم صادقانه.
از عشق می نویسم از صفایش ، از محبت می نویسم از وفایش ، از دلش می نویسم ، از نگاهش.
در همان لحظه اول که تو را دیدم عاشقت شدم، عاشق آن چهره ماهت شدم ، عاشق آن قلب تنهایت شدم.
عاشق حرفهای پر مهرت شدم، عاشق چشمهای زیبایت شدم.
در همان لحظه بیادماندنی دلم به دست و پایم افتاده بود که بیایم با تو دردو دل کنم . چیزی در دلم مانده و غوغا به پا کرده که موقع درد و دلهایم به تو خواهم گفت…!
می خواهم بگویم دوستت دارم، عاشقت هستم.
درهمان لحظه اول که تو را دیدم احساسی در دلم داشتم!
احساس می کردم چشمانت به من می گویند بیا باهم باشیم ، از هم بگوییم ، بادل باشیم.
چشمانت به من می گویند بیا و با عشق همسفر باش!
ای هستی ام ، ای یاورم ، ای دلدار زندگی ام زودتر بیا و در قلبم خانه کن. بیا و قلبم را آرام کن. بیا تا دلم خون نشده ، تا گل خونمون همش پرپر نشده! بیا سر قرارمان ، قرار هر روز و هر شبمان.
نامه ام را برایت بر روی بهترین کاغذ زندگی می نویسم با جنس اعلا.
اما نامت را بر روی دیواره سرخ قلبم تا ابد نگه خواهم داشت.
.عکس هایی زیبا (33 عکس)

نوشته شده در پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,| ساعت21:33| توسط عاشق تنها| |

خدایا این فرشته مهربان کیست که از آسمان برایم هدیه کرده ای؟
این چه گلی است که در هر چهار فصل گل است ؟
این چه ماهی است که در روزها هم در آسمان است و نور میدهد؟
این چه چهره ای است که در آن پر از روشنایی و زیبایی است؟
این چه پروانه ای است که اینقدر رنگارنگ و زیباست؟
این چه ستاره ای است که در بین تمام ستاره ها درخشان تر است؟
خدایا این چه عشقی است که جانم دیوانه او شده؟
چقدر مهربان است مهر و محبت در وجود اوست.
هدیه خداوند برای من از بهشت است ، فرشته ای که مسافر بهشت است.
خدا برایم این مسافر را از بهشت فرستاده تا برای همیشه  این مسافردر قلبم بماند.او بهشت را دیده و می داند چقدر زیباست!
خدایا این مسافر کیست که اینقدر قلبش از محبت می تپد و او کیست که اینقدر از چشمانش مروارید می ریزد ، از دستانش گرما احساس می شود ، و از نگاهش عشق خوانده میشود؟


::ادامه مطلب::
نوشته شده در پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,| ساعت21:30| توسط عاشق تنها| |

 اگر می خواهی عاشق شوی قلب را آماده حرفهای صادقانه کن…
اگر می خواهی عاشق شوی با اراده کامل به عشقت بگو که دوستش داری…
اگر می خواهی این عشقت برای همیشه پایدار بماند دروغ و نیرنگی را از صحنه عاشقی ات پاک کن…
اگر می خواهی  به عشقت برسی احساسات را از وجودت دور نگه دار و سعی کن از ته دلت عاشق شوی…
اگر می خواهی عاشق شوی بیا و تا آخر راه عاشق باش…
با صداقت با یکرنگی با یکدلی…
بیا و برای رسیدن به عشقت با سرنوشت مبارزه کن با سختی ها مقابله کن…
اگر می خواهی به عشقت برسی  درد و دلهایت را صادقانه به عشقت بگو…
به ظاهر نگو که دوستش داری از تمام وجودت  بگو که دوستش داری… نیازی به فریاد نیست از ته دلت بگو عاشقی…
اگر می خواهی عشقت پاک  و مقدس بماند بی ریا عاشق شو…
نیازی به  ابراز احساسات با کلمه های احساسی نیست…
تنها باید نسبت به عشقت و دوست داشتنت پایدار باشی تا بتوانی به آنچه که می خواهی برسی…
تنها از ته دل عاشق باش…!!!عکس هایی زیبا (33 عکس)

نوشته شده در پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,| ساعت21:30| توسط عاشق تنها| |

 آهای عشق  ، من تسلیم تو هستم…
آهای عشق ، من هیچ حرفی در برابرت ندارم که به زبان بیاورم…
تو مرا شکست دادی ای عشق… من تسلیم احساسات آتشین تو میباشم…
آهای عشق ، تو مرا خیلی شکنجه دادی ، مرا عذاب دادی ، یک دنیا غم و غصه در وجودم جا دادی  ، ولی من باز هم  من با این همه عذاب تسلیم تو شدم…
ای عشق تو مرا در باتلاق زندگی فرو بردی ، تو مرا در زندان عاشقی اسیر کردی ، تو مرا در سرزمین دروغینت نگه داشتی تا من از تو دور نشوم…
آهای عشق من تسلیم تو هستم ، اینک که من تسلیم تو شده ام  ،میخواهی دوباره مرا شکنجه دهی ؟. مرگ را به تو ترجیح دادم ، اما تو نگذاشتی که من خودم را از این دنیا و از تو راحت کنم…
ای عشق ، تو کجایی؟. فریاد  مرا می شنوی؟.. گریه های را میبینی؟… غم و غصه های مرا احساس می کنی؟….. پس چرا پاسخی به من نمیدهی؟…
من تسلیم تو شده ام … آروز داشتم یک بار هم تو تسلیم من شوی !
تنها آروزی من این بود که من تو را فراموش کنم ! اما…!
اما نتوانستم فراموشت کنم ، تو احساسی را در وجود من قرار دادی که دیگر فراموشی تو زمان مرگم هست…! آهای عشق من تسلیم تو هستم…
.عکس هایی زیبا (33 عکس)

نوشته شده در پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,| ساعت21:27| توسط عاشق تنها| |

 سلام عزیز مهربون، اجازه هست بشم فدات؟

اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟

شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش

اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟

 

اجازه هست بیای پیشم یه كم بگم دوست دارم؟

تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم

بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی كسی

بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم

 

اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟

خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟

اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟

با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟

 

طپش طپش با چشمكت، غزل بگم برای تو

با اتكا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟

هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم

هر چی می خوای بهم بگو، فقط بهم نگو برو

 

اجازه هست بازم تو خواب، بوس بكارم كنج لبات

یه شعر تازه تر بگم، به یاد شرم گونه هات

نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه

ورق ورق نامه بدم بازم برات

 

همیشه مهربون من! نامه رسید به انتها

فقط یه چیز یادت باشه: بازم به خواب من بیا

 


نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,| ساعت13:32| توسط عاشق تنها| |

 


تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم

حال اگر چه هیچ نذری عهده دار  ِ وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

ساده ازمن 
«بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این ی
 ک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!

نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,| ساعت13:32| توسط عاشق تنها| |


قالب رايگان وبلاگ پيچك دات نت

  • نانو تک
  • آی آر آی بی